آیت الله طبرستانی و استادش علامه شعرانی
عضو هیت علمی جامعه مدرسان حوزه علمیه قم
استادان : علامه شعرانی و گرجی
میزان تحصیلات: اجتهاد و دکتری در فلسفه از دانشگاه تهران سال ۱۳۴۵
مصاحبه با آیت الله طبرستانی پیرامون علامه شعرانی:
علامه شعرانی)ره(، جامع معقول و منقول بود ::.
حضرتعالی سالها از خرمن دانش و معارف علامه بزرگوار شعرانی(ره)، بهره بردهاید و با ایشان مصاحبت داشتهاید. لطفاً کمی درباره شخصیت ایشان صحبت بفرمایید.
من فقط درباره علامه شعرانی، این مصرع را بیان میکنم و میگویم: «اِنَّما یَعرِفُ ذا القدرِ مِنَ النّاسِ ذَوُوهُ»؛ یعنی صاحبان فضیلت، افراد بافضیلت را میشناسند؛ آنهایی که صاحبان فضل و فضیلت هستند، ایشان را میشناسند. من در مورد ایشان چه بگویم؟ اگر بگویم که جامع معقول و منقول بودهاند، کم گفتهام؛ بلکه جامع اخلاق و ادب و کمال بودند. قدر ایشان در تهران مجهول بود. حتی بعد از فوت، فاتحه هم خیلی برای ایشان نگرفتند. تنها در یک یا دو مسجد، فاتحه گرفتند؛ فاتحه عمومی برای ایشان نگرفتند.
نمیدانم کسی این مطلب را میداند یا نه؟ ایشان خیلی انقلابی بودند. در همین چهارراه سیروس، خیابان شهید مصطفی خمینیِ فعلی، یک عکس بزرگ از رضاشاه کشیده شده بودند. یک روزی که از آنجا عبور میکردیم، ایشان به عکس رضاشاه نگاه کردند و گفتند: «دبّ اکبر»؛ عکس رضاشاه را میگفت. ایشان میگفت: انقلاب امام خمینی(قدّس سرّه)، علما و بزرگان را از کسانی که درباری و طاغوتی هستند، جدا کرده است. از آن طرف، تواضع ایشان به قدری بود که یکی از بزرگان به ایشان تلفن زد و گفت که ما اوصاف شما را شنیدهایم و میخواهیم بیاییم خدمت شما برسیم. آقا فرمودند: «تَسمَعُ بِالمَعیدی خَیرٌ مِن أن تَراه». دقیقاً عین همین عبارتی که گفتم؛ یعنی اینکه ما قابل نیستیم؛ با آنکه ایشان استوانه علم و معرفت بودند و در بسیاری رشتهها واقعاً بینظیر بودند.
من یادم هست زمانی که در تابستان با پدرم به مازندران رفته بودیم (چون پدر ما از علمای مازندران و بابل بود)، ایشان هم به شمال آمده بودند. من یک روز به محل سکونت ایشان رفتم تا ایشان را زیارت کنم، دیدم تشریف ندارند. برای ایشان این یادداشت را نوشتم که: «متأسفانه آمدم، تشریف نداشتید»؛ به جای آنکه بنویسم: «آمدم، متأسفانه تشریف نداشتید»، اینطور نوشته بودم. در همان روزها که در بابل بودیم، دیدم در میزنند. رفتم جلوی در، دیدم آیتالله شعرانی هستند. خلاصه تشریف آوردند منزل ما. تواضع ایشان مثالزدنی بود. از دیگر خصوصیات ایشان این بود که در عین حال که از عظمت علمی خاصی برخوردار بودند، شوخطبع هم بودند.
ایشان در زمینه مسائل علمی چگونه بودند؟ شما چه درسهایی را در محضر ایشان بودید؟
یک جمله معروفی هست که من هم درباره علامه شعرانی همین را میگویم. میگویند که شیخ بهایی میفرماید: بر هر ذوالفنونی که رسیدم، غالب شدم و بر هر ذیفنی که رسیدم مغلوب شدم. اما آقای شعرانی ذوالفنونی بود که کسی نتوانست بر او غالب شود. از زمان قاجاریه تاکنون کسی نتوانسته است که در هیئت، نجوم، ریاضی، حکمت و حتی در فقه و دیگر رشتهها، به تبحّر و تسلّط ایشان برسد. ایشان در اصول هم خیلی مسلّط بودند. علامه شعرانی(ره) کتابی دارند در شرح کفایه که آن را به من نشان دادهاند. ایشان در این کتاب، کفایه را به صورت «قال اقول» شرح کرده بودند. حالا نمیدانم کسی این اثر ایشان را در اختیار دارد یا نه؟
به هر حال، ما چند کتاب را از اول تا آخر، پیش ایشان خواندیم و البته ایشان هم لطف میفرمودند. برخی از کتابهایی که پیش ایشان خواندیم، یکی همین کتاب مختصر و جامع «شرح چغمینی» است که بهترین کتاب در هیئت است، و یکی هم «تشریح الأفلاک» شیخ بهایی، و دیگر کتاب مختصری است در طب به نام «قانون». خلاصه ایشان جامع بودند و همینقدر عرض کنم که نتوانست کسی بر ایشان غالب شود.
حضرتعالی از چه زمانی با علامه آشنا شدید؟
بنده ایامی که در اواخر دوره سطح بودم، با ایشان آشنا شدم.
ایشان در آن زمان به کدامیک از اساتید و بزرگان، توجّه خاص داشتند؟
در دورهای که علامه شعرانی بیمار بودند، مرحوم آیتالله رفیعی قزوینی(ره) از کسالت ایشان باخبر شدند، به بنده فرمودند که وقتی من در بیمارستان بستری بودم، آیتالله شعرانی آمدند عیادت بنده. دلم میخواهد بروم ملاقات آیتالله شعرانی. من هم رفتم منزل آیتالله رفیعی تا به اتفاق، برویم منزل علامه شعرانی. وارد منزل علامه که شدیم، ایشان داشتند برای یک بازاری که من هم میشناختم و اهل فضل بودند، «اشارات» میگفتند. آقای رفیعی که در بیان فلسفه هم بینظیر بودند، هیچوقت کلامی که تملّق و خلاف واقع باشد، نمیفرمودند؛ به محض اینکه وارد اتاق شدیم، آیتالله رفیعی به علامه شعرانی گفتند: «خَیرُ مُدَرِّسٍ لِخَیرِ مُؤَلِّفی». خلاصه آقای رفیعی به آقای شعرانی خیلی احترام میکردند. در تهران، آقای شعرانی به آقای سید کاظم عصّار، خیلی توجّه داشتند. آقای عصّار، کسی بود که در خصوص فلسفه، نمیتوانم بگویم کمنظیر، بلکه بینظیر بود. آقای عصّار، فقیه و مجتهد بودند، ولی در فلسفه، بینظیر بودند. علامه شعرانی به ایشان خیلی توجّه داشتند.
چون جشنواره، مختص به آثار پژوهشی اساتید است، اگر برای شما مقدور است، بفرمایید شیوه تدریس و مطالعه ایشان چگونه بوده است؟
عرض کنم که شیوه تدریس ایشان اینطور نبود که خلاصه یک صفحه را بگوید، بعد تطبیق کند. شیوه تدریس ایشان اینطور بود که جملهجمله میخواندند و بعد توضیح میدادند.
در انتخاب شاگرد هم ظاهراً ایشان خیلی حسّاسیت داشتند.
نه اینطور نبود؛ هر کسی که لایق بود، ایشان مضایقه نمیکرد. یکوقتی مرحوم آقای فلسفی، از آقای شعرانی تقاضا کردند که دلم میخواهد شما هفتهای یک روز به قم تشریف ببرید پیش یک آقایی و تدریس کنید. ایشان هم قبول کردند. ایشان اهل مضایقه نبودند.
همانطور که شما فرمودید، علامه شعرانی جامع علوم عقلی و نقلی و کشفی بودند؛ یعنی هم در عرفان و هم در فلسفه و هم در فقه مسلط بودند. آیا ایشان یکی از این علوم را بر دیگری مقدّم میدانستند یا همه این علوم در نظر ایشان برابر بود؟
عرض کنم که ایشان در مقام تدریس، میان این علوم، تفاوتی قائل نبودند. هر درسی که بود، میگفتند؛ رسائل، فلسفه، مکاسب، ریاضی و هیئت، همه را میگفتند و برای ایشان فرقی نداشت. ایشان نه تنها جامع این رشتهها بودند، بلکه در همه آنها تخصّص داشتند؛ بر خلاف برخی که جامع هستند، اما در آن رشتهها تخصّص ندارند.
بعضی از اساتید میگویند که ایشان فیلسوف شفاهی هستند و خیلی اهل نوشتن نبودهاند. با توجّه به شناختی که شما از ایشان دارید، بفرمایید نظر ایشان در مورد پژوهش و نوشتن چه بود؟
ایشان در نوشتن خیلی جدّی بودند؛ بهخصوص من یادم هست که ایشان در شرح ملاصالح مازندرانی بر اصول کافی، تحقیق کردند و پاورقیهای بسیار دقیقی بر آن نوشتند. من روزی خدمت ایشان عرض کردم: آقا مثل اینکه بهترین کتاب شما همین شرح دقیق اصول کافی است. ایشان چیزی نفرمودند. این کتاب در 10 یا 12 جلد چاپ شده و پاورقیهایی که با حرف «ش» شروع شده، از آنِ آقای شعرانی است. اما ایشان در رابطه با قرآن، خیلی احتیاط میکردند. من یکبار خدمت ایشان عرض کردم: آقا یک شرح یا ترجمه بر قرآن بنویسید. ایشان فرمودند: مگر میشود قرآن را ترجمه و شرح کرد؟ ایشان به جهت شدّت علاقهای که به اهلبیت داشتند، «نفسالمهموم» را ترجمه کردند. البته یک مقدّمهای هم بر آن ترجمه نوشتهاند که بسیار خواندنی است.
شما فرمودید که علامه در نوشتن، جدّی بودند. حضرتعالی برای اساتید چه توصیهای دارید؟
بالأخره باید آثاری بر جای گذاشت؛ البته نوشتن چیزهایی که تکرار مکرّرات نباشد. ظاهراً آقایی بوده که یک کتابی نوشته بود و رفته بود پیش یکی از همین علما که الآن مرحوم شدهاند، و به ایشان عرض کرده بود: آقا من یک کتابی نوشتهام. آن عالم هم فرموده بودند که از خودت نوشتی؟ آن آقا عرض کرده بود: ما که قابل نیستیم، از این طرف و آن طرف جمع کردم. ایشان هم گفته بودند: همان سر جای خودش بود، بهتر بود. اینطور نوشتنها، که بروند و از این طرف و آن طرف جمع کنند، آن مطالب اگر همان سر جای خودشان بماند، بهتر است. اما نوشتنی که ابتکاری باشد، خیلی خوب است. بعضی از کتابها، مثل همین کتاب آقای شعرانی، راجع به شرح اصول کافی ملاصالح، تا ابد باقی خواهد ماند؛ چون اصول کافی تا ابد باقی است.
چه کار باید کرد که انگیزهای علمیای که سلف صالح ما در حوزههای علمیه از آن برخوردار بودند، مجدداً در اساتید و طلاب احیاء شود؟
باید علاقه را ایجاد کرد. مکان، فضای مناسب، استاد خوب و مبرّز و داشتن رفقای خوب میتواند علاقه را در فرد ایجاد کند. رفاقت با کسانی که اهل فن هستند، این خودش، مشوّق است. مرحوم آقای مجتهدی (خدا او را رحمت کند)، برای اساتید و طلاب، مشوّق بودند.
نقش آن رفاقتی را که بین استاد و شاگرد در قدیم بود، در پرورش طلبه چطور میبینید؟
بله، این رفاقتها هم باید باشد؛ مثلاً من یادم میآید آن موقع که در دوره دکترا درس میخواندیم، دکتری بود به نام دکتر صدیقی که ایشان برای ما جامعهشناسی میگفت. قرار بود که از کتاب جامعهشناسی خودشان امتحان بگیرند. من این کتاب را نداشتم، ولی به واسطه آشناییِ قبلی که با شهید بهشتی داشتم، در قم، خدمت ایشان رفتم و به ایشان گفتم: کتاب جامعهشناسی دکتر صدیقی را به ما لطف کنید که ما امتحان بدهیم. ایشان کتاب را هدیه دادند و با آن خط زیبایی که داشتند، برای ما مطلبی هم نوشتند.
راجع به آثار علامه، قدری صحبت کنید.
ایشان آثار متعدّدی دارند؛ مثلاً مستدرکی برای فصل ثالث کتاب تشریح الأفلاک شیخ بهایی نوشتهاند. عمده آثار ایشان در معقول است.
شاگردان شاخص ایشان چه کسانی هستند؟آیتالله جوادی آملی، آقا سید رضی شیرازی و آیتالله حسنزاده، از جمله شاگردان برجسته ایشان هستند. اینها قطرهای از قطرات بحار آقای شعرانی هستند. اگر بگویم قطرهای از قطرات، دروغ نگفتهام.