مقالات

علوم شناختی چیست؟

سهیل هومن،

علوم شناختی [Cognitive Science] مطالعه‌ٔ علمی ذهن [Mind] است. در این تعریف منظور از ذهن مجموع هر آن چه که نمودهای هوشمندی [Intelligence] و هوشیاری [Consciousness] هستند مانند تفکر، ادراک، حافظه، احساس، استدلال و نیز تمام روندهای ناهشیارانه شناختی است. گاهی علوم شناختی را به صورت «مطالعه‌ٔ علمی شناخت» نیز تعریف می‌کنند و شناخت را مجموع حالت‌ها و فرآیندهای روانی مانند تفکر، استدلال، درک و تولید زبان، دریافت حواس پنجگانه، آموزش، آگاهی، احساسات و… در نظر می‌گیرند. به طور کلی پرسش‌هایی مانند این که ذهن چگونه کار می‌کند یا مغز چگونه هوشمندی را ایجاد می‌کند، از جمله پرسش‌هایی هستند که در این شاخه‌ٔ علمی بررسی می‌شوند.

ذکر این نکته ضروری است که با توجه به رویکردها و نظرهای گوناگون پژوهشگران دربارهٔ ذهن و مغز، ارائهٔ یک تعریف واحد از علوم‌شناختی که همهٔ آنان را راضی کند کاری بسیار دشوار است.

علوم شناختی پروژه‌ای در حال پیشرفت است که از دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی به شکل امروزیش آغاز شده و نام «علوم شناختی» در سال ۱۹۷۳ به آن داده شده است. این شاخه از علم هنوز در ابتدای راه قرار دارد و افق‌های بسیاری برای گسترش و پژوهش دارد.

علوم شناختی یک «علم» است و بنابراین با روش‌ها و معیارهای علمی سرکار دارد. مهمترین اصل این علم آن است که «ذهن را می‌توان به طور علمی فهمید». همین امر سبب می‌شود که علوم شناختی یک رویکرد مادی‌گرایانه [Materialism] (مانند فیزیک، شیمی، گیاهشناسی و…) به ذهن باشد.

علوم شناختی یک میان‌رشته [Interdisciplinary] است و شاخه‌های روانشناسی، علوم‌عصبی، علوم‌رایانه، انسان‌شناسی، زبان‌شناسی، فلسفه و… را دربر می‌گیرد. واضح است که این علوم در کنار ذهن به موضوع‌های دیگری نیز می‌پردازند. بنابراین آن بخش از این علوم که به نوعی به موضوع علوم شناختی بپردازند جزو علوم شناختی محسوب می‌شود. برای نمونه در مورد علوم‌رایانه پژوهشگرانی که در حوزه‌ٔ هوش‌مصنوعی کار می‌کنند را می‌توان دانشمندان شناختی [Cognitive Scientist] به‌شمار آورد. همچنین آوردن این نکته نیز مهم است که در منابع گوناگون از شاخه‌های مختلفی (از علوم تربیتی گرفته تا زیست‌شناسی) به عنوان زیرشاخه‌های علوم شناختی یاد شده است.

شاید کمی عجیب به نظر برسد که چگونه چندین و چند علم مختلف به یک موضوع می‌پردازند. زنده‌یاد سنایی غزنوی داستان پیل و کورانی را تصویر می‌کند که هر یک به میزان درک خود و برپایه‌ٔ بخشی از بدن فیل که لمس کرده آن را به چیزی نسبت می‌دهد (گویا اصل داستان از تمثیل‌های بودا است). ما نیز در واقع همان کوران هستیم و ذهن آن فیل است. به همین سبب است که علوم مختلف هر کدام با زاویه‌ٔ دید خود به موضوع ذهن می‌پردازند. گو این که هدف نهایی نه به‌کارگیری دائمی یک زاویهٔ دید خاص بلکه آمیختن رویکردهای گوناگون و یادگیری از یکدیگر است.

۱-۲- واژه‌ٔ علوم شناختی [ن]:

واژه‌ٔ «علوم شناختی»، واژه‌ٔ برنهاده‌ٔ «فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران» است که به جای «Cognitive Science» به کارگرفته می‌شود. این واژه از دو بخش «علوم» و «شناختی» ساخته شده است.

«علوم» را فرهنگستان به جای واژه‌ٔ «Science» در زبان‌های انگلیسی و فرانسوی برنهاده است. با توجه به این که فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران واژه‌ٔ «دانش» را به جای واژه‌ٔ «Knowledge» به کار می‌گیرد، نباید واژه‌های تخصصی «علم» و «دانش» با یکدیگر اشتباه گرفته شوند. همچنین توجه به این موضوع لازم است که واژه‌ٔ «Science» در زبان‌های انگلیسی و فرانسوی معنی جمع دارند. (حال این که چرا وام‌واژه‌ٔ «علم» و جمع نافارسی آن «علوم» برای معادل یک واژه‌ٔ برنهاده به کار گرفته شده است بحث دیگری است که نوشتاری دیگر می‌طلبد.)

«شناختی» واژهٔ برنهاده‌ٔ فرهنگستان به جای «Cognitive» است. در واقع فرهنگستان به جای «Cognition»، «شناخت» را برنهاده است و به دنبال آن «شناختی» برای صفت ساخته شده از آن به کار می‌رود. بسیار مهم است که «علوم شناختی» با «شناخت‌شناسی» که معادل «Epistemology» است، اشتباه گرفته نشود. یکی از توهم‌هایی که ممکن است با توجه به به‌کارگیری واژه‌ی «شناخت» در معادل‌های «Cognitive Science» و «Epistemology» پیش آید، اشتباه گرفتن حوزه‌های این دو علم است که البته پیشینه‌ٔ ذهنی فارسی‌زبانان از واژه‌ی «شناخت» به این توهم دامن می‌زد.

۲-۲- شاخه‌های گوناگون چه می‌کنند؟

روانشناسی و زبانشناسی به طور سنتی رفتار انسان را مطالعه می‌کنند. این که انسان‌ها چگونه عمل می‌کنند، این که انسان‌ها چگونه سخن می‌گویند، این که انسان‌ها چه چیزی دربارهٔ تجربه‌های ذهنی خود می‌گویند و … در حوزهٔ پژوهشی این دو شاخه قرار می‌گیرد. در واقع روانشناسی و زبانشناسی خروجی‌های ذهن را بررسی می‌کنند. روان‌شناسی شناختی و زبان‌شناسی شناختی پا را فراتر از بررسی‌های رفتارگرایانه می‌گذارند و به بررسی فرآیندهای شناختی و مغزی نیز می‌پردازند.

انسان‌شناسی شناختی [Cognitive Anthropology] به بررسی میان‌فرهنگی دانش [knowledge] و نوآوری می‌پردازد؛ پژوهش می‌کند که انسان چگونه استنتاج می‌کند یا اندیشیدن در فرهنگ‌های گوناگون چه تفاوت‌هایی دارد؛ مطالعه می‌کند که کدام فرآیندهای اندیشه [Thinking Processes] در فرهنگ‌های گوناگون برجای می‌مانند.

علوم‌ اعصاب (شناختی) مستقیما مغز را بررسی می‌کند؛ پژوهش می‌کند که مغز چگونه سازمان یافته است؛ مغز افراد سالم در هنگام کار را مطالعه می‌کند (مثلا با به‌کارگیری اسکن fMRI)؛ بر روی مغز جانوران آزمایش می‌کند؛ پیامدهای آسیب‌های مغزی را بررسی می‌کند؛ یا مغز افرادی که ویژگی‌های خاص دارند را پس از مرگشان مورد مطالعه قرار می‌دهد.

فلسفه و منطق حاصل کار شاخه‌های گوناگون را تجمیع می‌کنند؛ نظریه‌هایی ارائه می‌دهند یا ایراد رویکردها و نظریه‌های ارائه شده را برجسته می‌کنند.

علوم رایانه تابع‌هایی از کارکرد مغز را در برنامه‌های رایانه‌ای شبیه‌سازی یا مدلسازی می‌کند و بررسی می‌کند که مغز چگونه ممکن است این تابع‌ها را انجام دهد؛ مدل‌های جدیدی از سامانه‌های شناختی ارائه می‌دهد؛ برهان‌ها را به تصویر می‌کشد، مکانیزه، پیاده‌سازی و راستی‌آزمایی می‌کند.

ذکر این نکته ضروری است که به سبب میان‌رشته‌ای بودن علوم‌شناختی، در بسیاری از موارد نمی‌توان یک پژوهش علوم‌شناختیانه را به راحتی در یکی از شاخه‌های بالا دسته‌بندی کرد و معمولا پژوهشگران از رویکردها، روش‌ها و ابزارهای رشته‌های گوناگون در پژوهش‌های خود استفاده می‌کنند.

۳-۲- پرسش‌های بنیادین علوم شناختی

بهترین راه برای آغاز پژوهش پرسیدن است. پرسش‌های زیر برخی از پرسش‌های بنیادین علوم شناختی هستند که پاسخ‌های بسیاری به خود دیده‌اند و هنوز در انتظار پاسخ‌های کاملتری برجایند.

• حالت‌های ذهنی [Mental States] چه هستند؟ این حالت‌های ذهنی چگونه با حالت‌های مغز [Brain States] مربوط می‌شوند؟

• بازنمایی‌های ذهنی [Mental Representations] چگونه معنی را سبب می‌شوند؟

• آیا همهٔ مفهوم‌ها و قابلیت‌های ذهنی ما غریزی هستند یا همه یا بخشی از آن‌ها از راه تجربه به دست می‌آیند؛ کدام یک؟

• آیا اندیشه [Thought] انسان از سوی یک کد زبان‌سان [Language-Like Code] که احتمالا غریزی است هدایت می‌شود (همانگونه که به طور سنتی در برنامه‌های رایانه‌ای مدل‌سازی‌پذیر است)، یا آن‌که اندیشه از سوی یک ساختار شبکه عصبی [Neural-Network] به‌هم‌پیوسته پویا هدایت می‌شود؟ چه لایه‌هایی در چنان سامانه‌ای وجود دارند؟

• آیا روانشناسی عامه [Folk Psychology] بازتاب درستی از آنچه که در سر روی می‌دهد است؟

• هوشیاری چیست؟ کارکرد هوشیاری چیست؟ آیا هوشیاری وجود دارد؟

•  آیا حیوانات هم هوشیار هستند؟ آیا همهٔ انسان‌ها به یک میزان و یک شکل هوشیار هستند؟ آیا سطح‌ها و گونه‌های مختلفی از هوشیاری وجود دارد؟

• رابطه‌ی بین فعالیت‌های ناهشیارانهٔ مغز و کارکردهای هشیارانه ذهن چیست؟

• احساسات چه هستند و چه عملکردی در شناخت دارند؟

• فرآیندهای شناختی در جانوران گوناگون چگونه کار می‌کنند؟ قابلیت‌های شناختی گونه‌های مختلف چگونه است؟

• هدف از شناخت چیست؟ چه سامانه‌ای یک سامانهٔ شناختی محسوب می‌شود؟

• آیا رایانش برای شناخت ضروری است؟ آیا شناخت بدون رایانش ممکن است؟

• آیا انسان‌ها ارادهٔ آزاد [Free Will] (اختیار) دارند؟ یا تمام کارهای آن‌ها تنها نتیجه‌ٔ عملیات‌های ماشینی قوانین فیزیکی است؟ اگر چنین است آیا این سبب عدم وجود ارادهٔ آزاد است؟ در مورد حیوانات چه طور؟

۴-۲- برخی از منبع‌های این بخش:

[۱]Thagard, Paul., Mind : Introduction to Cognitive Science, Cambridge, MA: The MIT Press, 2nd, 2005 [۲] Thagard, Paul., Cognitive Science Entry; Stanford Encyclopedia of Philosophy, Online Edition, Retrieved June 2009 [۳] واژه‌های برنهاده‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران، نسخه‌ی برخط، تارنمای فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران، بازدید ۵ آبان ۱۳۸۸

۵-۲- برای خواندن بیشتر:

[۱] معرفی علوم شناختی، تارنمای پژوهشکده علوم شناختی [۲] Jonah Lehrer, Hearts & Minds. The Boston Globe (April 29, 2007). [۳] What is Cognitive Science?, Cognitive Science Major at UC Berkeley. [۴] P. F. Rack، اونا از گوشت درست شدن!، ترجمه‌ی سهیل هومن، شناختپیوند پایدار | دیدگاه‌ها (۶)دسته‌بندی نشده

علوم شناختی

سهیل هومن، ۱۵ خرداد ۱۳۸۸

توضیح: این نوشته در واقع به عنوان مقاله‌ای کوتاه برای مجله‌ی توان در وین (کانون مهندسین ایرانی مقیم اتریش) نوشته شد. بد ندیدم که به عنوان یک پیش‌متن در اینجا بیاورمش.

ذهن انسان چگونه کار می‌کند؟ انسان چگونه می‌اندیشد؟ آگاهی چیست و چگونه ایجاد می‌شود؟ انسان چگونه تصمیم می‌گیرد؟ آیا [تنها] انسان خودآگاهی دارد؟ چرا انسان‌ها رفتارهای مشابهی از خود بروز می‌دهند؟ آیا می‌توان گفت که خفاش بودن چگونه است؟ زبان چگونه آموخته می‌شود؟ آیا می‌توان دستگاهی ساخت که مانند انسان بیاندیشد؟ آیا در نقطه‌ای از مغز انسان یک سامانهٔ کنترل‌کنندهٔ مرکزی وجود دارد؟ آیا شیوهٔ اندیشیدن اقوام گوناگون متفاوت است؟ چه رابطه‌ای میان ذهن و جسم وجود دارد؟ چنین پرسش‌هایی از ده‌ها سده‌ٔ پیش انسان را به اندیشیدن واداشته‌اند. با پیشرفت دانش، «علوم‌شناختی» [Cognitive Science] به عنوان شاخه‌ای که تلاش دارد به چنین پرسش‌هایی پاسخ دهد، مطرح شد. علوم‌شناختی پژوهشی میان‌رشته‌ای دربارهٔ ذهن و هوشمندی است که فلسفه، روان‌شناسی، هوش‌مصنوعی، علوم اعصاب، زبان‌شناسی و انسان‌شناسی را در بر می‌گیرد. البته گاهی شاخه‌های دیگری نیز مانند آموزش و زیست‌شناسی را نیز جزو شاخه‌های علوم‌شناختی دسته‌بندی می‌کنند. زمینه‌های فکری این شاخهٔ علمی با روی‌آوری پژوهشگران رشته‌های گوناگون به ارایهٔ نظریه‌هایی دربارهٔ ذهن در دههٔ پنجاه میلادی شکل گرفت. در میانه‌های دههٔ هفتاد میلادی نیز با بنیادگذاری انجمن علوم‌شناختی [Cognitive Science Society] و مجلهٔ علوم‌شناختی [The Journal Cognitive Science] به شکل سازمان‌یافته‌تری کار بر روی علوم‌شناختی آغاز شد. امروزه بیش از شصت دانشگاه جهان دوره‌های علوم‌شناختی را برگزار می‌کنند و دانشگاه‌های زیاد دیگری نیز درس‌هایی در این زمینه ارایه می‌دهند. ١-١- تاریخچه تلاش برای شناخت ذهن و چگونگی عملکرد آن دست‌کم به یونان باستان و زمانی که فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو تلاش داشتند تا ماهیت دانش انسان را توصیف کنند، باز می‌گردد. مطالعهٔ ذهن تا قرن نوزدهم میلادی بخشی از فلسفه باقی ماند تا آن که پژوهش در زمینهٔ روانشناسی آزمایشی [Experimental Psychology] آغاز شد. در این زمان بود که ویلهلم وونت [Wilhelm Wundt] و دانشجویانش روش‌های آزمایشگاهی گوناگونی را برای مطالعهٔ ساخت‌یافتهٔ فرآیندهای ذهنی پی‌ریزی کردند. در چند دههٔ بعد روانشناسی آزمایشی تحت سلطهٔ رفتارگرایی [Behaviorism] -دیدگاهی که عملا وجود ذهن را انکار می‌کند- قرار گرفت. بنابر دیدگاه رفتارگرایانی مانند ج.ب. واتسون [J. B. Watson] روانشناسی باید خود را به بررسی رابطهٔ میان محرک‌های قابل‌مشاهده و پاسخ‌های قابل‌مشاهده محدود کند. در این دوره گفتگو دربارهٔ آگاهی [Consciousness] و بازنمایی‌های ذهنی [mental representations] در محافل علمی معتبر نهی می‌شد. به خصوص در آمریکای شمالی رفتارگرایی بر روانشناسی دههٔ پنجاه میلادی حکمفرما بود. در حدود ۱۹۵۶ رویکرد فکری به طور هیجان‌انگیزی شروع به تغییر کرد. جورج میلر [George Miller] تحقیقات بسیاری را بیان کرد که نشان می‌دادند گنجایش اندیشهٔ انسان (به بیان ساده‌تر حافظهٔ انسان) محدود است. او پیشنهاد کرد که محدود بودن حافظه می‌تواند حاصل ضبط اطلاعات و وجود بازنمایی‌های ذهنی که به روال‌هایی برای رمزنگاری و رمزگشایی اطلاعات نیاز دارند، باشد. در این زمان با آن که چند سال از ساخت رایانه‌های نخستین می‌گذشت، دانشمندان پیشگامی چون جان مک‌کارتی [John McCarthy]، ماروین مینسکی [Marvin Minsky]، آلن نول [Allen Newell] و هربرت سیمون [Herbert Simon] شاخهٔ «هوش مصنوعی» [Artificial Intelligence] را بنیان نهادند. علاوه بر این‌ها، نوام چامسکی [Noam Chomsky] پنداشت رفتارگرایان دربارهٔ زبان به عنوان یک عادت آموخته‌شده را رد کرد و به جای آن درک زبان را با استفاده از دستور زبان‌هایی ذهنی [Mental Grammars] که از قاعده‌هایی تشکیل شده اند، توصیف کرد. شش اندیشمندی که در اینجا به آنان اشاره شد را می‌توان پایه‌گذاران علوم‌شناختی نامید. ١-٢- شاخه‌های علوم‌شناختی علوم‌شناختی ایده‌های نظری را همگرا ساخته است، اما باید گوناگون بودن نظریه‌ها و روش‌هایی که پژوهشگران حوزه‌های مختلف برای مطالعه ذهن و هوشمندی به کار می‌برند را نیز ارج نهیم. در زیر به اصلی‌ترین شاخه‌های علوم شناختی اشاره می‌کنیم: ١-۲-١- روان‌شناسی شناختی با آن که امروزه روان‌شناسان شناختی [Cognitive Psychologists] اغلب به نظریه‌پردازی و مدل‌سازی رایانه‌ای [Computational Modeling] می‌پردازد، اما روش بنیادین آنان آزمایش بر روی آزمایش‌شوندگان انسانی است. مردم به آزمایشگاه آورده می‌شوند تا بتوان گونه‌های مختلف اندیشیدن را در شرایط کنترل‌شده مطالعه کرد. برای نمونه، روان‌شناسان به طور تجربی انواع اشتباه‌هایی که مردم در استقرا مرتکب می‌شوند، شیوه‌ای که مفاهیم را شکل می‌دهند و به کار می‌گیرند، سرعت اندیشیدن آنان با تصویرهای ذهنی و کارایی آنان برای حل مسئله‌ها با استفاده از قیاس را بررسی می‌کنند. نتیجه‌گیری‌های ما دربارهٔ این که ذهن چگونه کار می‌کند باید برپایه چیزی فراتر از «باور عمومی» و درون‌بینی باشد، چرا که اینان ممکن است به تصویری نادرست از فعالیت‌های ذهنی (که بسیاری از آنان آگاهانه قابل دستیابی نیستند) منجر شوند. بنابر این آزمایش‌های روان‌شناسانه‌ای که فعالیت‌های ذهنی را از زوایای گوناگون بررسی می‌کنند نقطهٔ اتکا علوم‌شناختی برای علمی بودن هستند. ١-۲-۲- هوش‌مصنوعی با آن که نظریه بدون آزمایش پوچ است، اما آزمایش نیز بدون نظریه کور است. برای پاسخ به پرسش‌های بنیادین دربارهٔ سرشت ذهن، لازم است آزمایش‌های روان‌شناسانه در قالب یک چارچوب نظری که بازنمایی‌ها و روند‌های ذهنی را می‌نگارد، تفسیر شوند. یکی از بهترین راه‌ها برای طرح و توسعهٔ چارچوب‌های نظری، ایجاد و آزمودن مدل‌هایی رایانشی است که بتوانند قابل قیاس با فعالیت‌های ذهنی باشند. برای تکمیل آزمایش‌های روانشناسانه دربارهٔ نتیجه‌گیری‌های استقرایی، شکل‌دهی به مفاهیم، تصویرسازی‌های ذهنی و حل قیاسی مسایل، پژوهشگران مدل‌هایی رایانشی طراحی کرده‌اند که جنبه‌های گوناگون کارایی انسان را شبیه‌سازی می‌کنند. طراحی، ساخت و آزمایش با مدل‌های رایانشی روش اصلی در هوش مصنوعی (شاخه‌ای از علوم رایانه که به سامانه‌های هوشمند می‌پردازد) است. در حالت مطلوب در علوم‌شناختی، مدل‌های رایانشی و آزمایش‌های روانشناسانه دست در دست هم به پیش می‌روند اما کار مهمتر در هوش‌مصنوعی این بوده است که قدرت رویکردهای گوناگون به بازنمایی دانش [Knowledge Representation] را نسبتا جدا از روانشناسی آزمایشی آزموده است. ١-۳-۲- زبان‌شناسی شناختی در حالی که برخی از زبان‌شناسان آزمایش‌های روانشناسانه انجام می‌دهند یا مدل‌های رایانشی را طراحی و پیاده‌سازی می‌کنند، هم‌اکنون بیشتر آنان از روش‌های دیگری استفاده می‌کنند. برای زبانشناسان در مکتب چامسکی، اصلی‌ترین وظیفهٔ نظری بازشناسی قواعدی دستوری است که ساختار بنیادین زبان‌های بشری را ایجاد می‌کنند. این بازشناسایی با دقت ریزبینانه به تفاوت‌های میان گفته‌های دستوری و غیردستوری صورت می‌گیرند. برای مثال در زبان فارسی جمله‌های «او توپ را پرتاب کرد» و «چه چیزی را دوست دارید؟» دستوری هستند اما «کرد او پرتاپ را توپ» این‌گونه نیست. دستور زبان فارسی توضیح می‌دهد که چرا دو جملهٔ نخست قابل قبول هستند اما جملهٔ آخر قابل قبول نیست. ١-۴-۲- علوم اعصاب مانند روانشناسان شناختی، دانشمندان علوم اعصاب نیز معمولا آزمایش‌های کنترل‌شده‌ای را انجام می‌دهند، اما از آنجا که دانشمندان علوم اعصاب به طور مستقیم بر روی سرشت مغز کار می‌کنند مشاهده‌‌های آنان بسیار متفاوت است. پژوهشگران می‌توانند الکترودهایی را روی آزمایش‌شوندگان غیرانسانی نصب کنند و عملکرد یک نرون خاص را ضبط کنند. این روش می‌تواند برای انسان‌ها بسیار آسیب‌زننده باشد؛ اما در سال‌های اخیر با استفاده از دستگاه‌های اسکن مغناطیسی و پوزیترون [Positron] امکان‌پذیر شده است که آنچه که در بخش‌های مختلف مغز در زمان انجام فعالیت‌های مختلف ذهنی افراد رخ‌می‌دهد را بررسی کرد. برای مثال اسکن‌های مغز بخش‌هایی از مغز که تصویرسازی‌ ذهنی و تفسیر واژگان را شامل می‌شوند را شناسایی کرده‌اند. شواهد دیگری دربارهٔ این که مغز چگونه کار می‌کند با بررسی کارکرد افرادی که مغز آن‌ها به طور مشخصی آسیب دیده است جمع‌آوری می‌شوند. برای مثال یک ضربه به یک بخش مغز که به زبان اختصاص دارد باعث بروز نارسایی‌هایی مانند ناتوانی در به زبان ‌آوردن جمله‌ها می‌شود. مانند روانشناسی شناختی، علوم اعصاب نیز در کنار آزمایشگاهی بودن، نظری نیز هست و طرح نظریه‌ها معمولا با طراحی مدل‌های رایانشی از رفتار گروهی از عصب‌ها پشتیبانی می‌شوند. ١-۵-۲- انسان‌‌شناسی شناختی انسان‌شناسی شناختی بررسی اندیشهٔ انسان را دنبال می‌کند تا دریابد که اندیشه چگونه در محیط‌های فرهنگی گوناگون کار می‌کند. مسلما مطالعهٔ ذهن نباید به بررسی چگونگی اندیشیدن انگلیسی‌زبانان محدود شود و باید تفاوت‌های محتمل در شیوهٔ اندیشیدن در میان فرهنگ‌های مختلف را نیز بررسی کند. علوم‌شناختی به طور افزاینده‌ای از نیاز به بررسی فعالیت‌های ذهنی در محیط‌های فیزیکی و اجتماعی خاص آگاه شده است. برای انسان‌شناسان فرهنگی روش اصلی مردم‌نگاری [Ethnography] است. مردم‌نگاری نیازمند زندگی و کنش با عضوهای یک فرهنگ با گستره‌ای کافی است تا سامانه‌های اجتماعی وشناختی آن‌ها آشکار گردد. برای نمونه، انسان‌شناسان شناختی بر روی همگونی‌ها و گوناگونی‌ها در واژه‌هایی که برای رنگ‌ها در میان فرهنگ‌ها به کار می‌روند پژوهش کرده‌اند. ١-۶-۲- فلسفه فیلسوفان عموما (به جز چند استثنا) مشاهده‌های تجربی ساختمند انجام نمی‌دهند یا مدل‌های رایانشی پی‌ریزی نمی‌کنند. اما فلسفه برای علوم‌شناختی مهم باقی مانده است چرا که فلسفه به موضوع‌های بنیادینی می‌پردازد که پایه‌های رویکردهای آزمایشگاهی و رایانشی به ذهن هستند. نیازی نیست که در آزمایش‌های هرروزهٔ روانشناسی یا هوش‌مصنوعی به پرسش‌های مجردی مانند سرشت بازنمایی یا رایانش توجه شود؛ اما این پرسش‌ها به شکل گریزناپذیری در زمانی که پژوهشگران به آنچه که در حال انجام آن هستند می‌اندیشند، رشد می‌کنند. همچنین فلسفه به پرسش‌های عمومی مانند رابطهٔ ذهن و جسم و پرسش‌های روش‌شناسانه مانند سرشت تعاریفی که در علوم‌شناختی بنیاد‌نهاده شده‌اند، می‌پردازد. فلسفهٔ ذهن روش‌های مشخصی ندارد، اما باید پیوندی میان بهترین کارهای نظری انجام‌شده در شاخه‌های دیگر با نتایج تجربی ایجاد سازد. ١-۷-۲- جمع‌بندی در ضعیف‌ترین شکل علوم‌شناختی تنها مجموع شاخه‌های روان‌شناسی، هوش‌مصنوعی، زبان‌شناسی، علوم‌اعصاب، انسان‌شناسی و فلسفه (به همراه آموزش و زیست‌شناسی) است. اما کارهای میان‌رشته‌ای زمانی جذاب می‌شوند که همگرایی نظری‌ و آزمایشی بر روی نتایج به دست آمده در زمینهٔ سرشت ذهن وجود داشته باشد. به عنوان مثال روان‌شناسی و هوش‌مصنوعی می‌توانند به وسیلهٔ مدل‌هایی رایانشی از شیوهٔ رفتار مردم در آزمایش‌ها با یکدیگر ترکیب شوند. بهترین راه برای فهمیدن پیچیدگی اندیشهٔ انسان به کارگیری روش‌های گوناگون به خصوص آزمایش‌های روان‌شناسانه و عصب‌شناسانه و مدل‌های رایانشی است. به طور نظری نتیجه‌بخش‌ترین رویکرد پنداشتن ذهن براساس‌ بازنمایی‌ها و رایانش است. ١-۳- منبع اصلی این بخش:

  • Thagard, Paul. Stanford Encyclopedia of Philosophy, Cognitive Science Entry; Online Edition, June 2009

پیوند پایدار | دیدگاه (۰)

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا